رمان هکر قلب
khassssss
درباره وبلاگ


به وبلاگ من خوش آمدید

پيوندها
خاص
تاریانا موزیک
کاسپین گپ
ویکی ناز
جالب ترین ترفند های کامپیوتری
http://susawebtools.ir/?p=42
خنده و اطلاعات عمومی
تک ناز
http://shiraz-song.ir/
طنز
http://forosh.modiranmarket.biz
جی پی اس موتور
جی پی اس مخفی خودرو

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان khassssss و آدرس yegane98.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.










نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

<-PollName->

<-PollItems->

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 9
بازدید دیروز : 1
بازدید هفته : 14
بازدید ماه : 14
بازدید کل : 721
تعداد مطالب : 31
تعداد نظرات : 2
تعداد آنلاین : 1

نويسندگان
yegane

آخرین مطالب
<-PostTitle->


 
دو شنبه 15 مهر 1392برچسب:, :: 18:20 :: نويسنده : yegane

پست سی و یکم:
.................


چهار شنبه ساعت 1 تا 4 کلاس داشتم...دیروز بعد از ظهر سهیل رو سر کلاس ندیدم.اینطوری خیلی بهتر بود.با اون واکنش تندی که دیروز بهش نشون دادم نمیدونستم امروز باید چیکار میکردم.وارد کلاس که شدم رفتم ردیف دوم نشستم.شهلا و بچه ها هم نشسته بودن.بعد از اینکه سلام کردیم.شهلا آروم دم گوشم گفت:خبرا بهت رسیده؟

سرمم رو تکون دادم و گفتم:نه.خبر چی؟

_استاد به یکی از بچه ها گفته امروز بهترین مقاله رو انتخاب میکنه.

غم بزرگی روی دلم نشست.یاد زحمت هام افتادم...خشمی توی وجودم دوباره زنده شد...برگشتم و عقب رو نگاه کردم.سهیل تازه داشت وارد کلاس
میشد.چشم اون هم به من افتاد.چشماش ناراحت بود...احتمالا بخاطر دیروز بود.لبخندی به من زد ولی من که داغ دلم تازه شده بود با عصبانیت رومو برگردوندم.شهلا هم نگاهی بهش انداخت و با تاسف بهم گفت:حرص نخور عزیزم.گذشته ها گذشته.

جزوه ام رو باز کردم و گفتم:برام مهم نیست.

متوجه سهیل شدم که اومد روی صندلیه کناریه من نشست.صداش رو شنیدم که گفت:سلام.خوبی؟

بدون اینکه نگاهش کنم گفتم:سلام.ممنون.

استاد وارد کلاس شد...هرلحظه خشمم بیشتر میشد.وقتی استاد نشست سهیل آروم گفت:بخاطر دیروز واقعا عذر میخوام هلیا.

بهش چشم غره رفتم و متوجه بچه ها کردمش.دوست نداشتم شهلا و بقیه چیزی بفهمن.سرش رو انداخت پایین و با خودکاری که توی دستش بود روی میز اشکال نامفهوم کشید...پاهام رو روی هم انداختم.استاد بعد از اینکه تخته رو پاک کرد.به نام خدا نوشت و دوباره روی صندلیش نشست و گفت:

_مقاله های همه تون تک تک بررسی شد.این مقاله ها تاثیر مستقیمی روی نمره ی پایان ترم شما داشتن.همه تون نسبتا در سطح خوبی بودین.

به من نگاه گذرایی انداخت و سپس روی سهیل وایساد و گفت:بهترین مقاله ها رو هم خانم طراوت و آقای رجبی ارسال کردن.از متن مقاله ها میشد فهمید که واقعا زحمت کشیدن.

متعجب شدم.حتی فکر نمیکردم با اون مقاله ی درب و داغون جزء بهترین ها انتخاب بشم.ادامه داد:

_برترین مقاله هم از نظر من آقای رجبی بودن...

قلبم شکست....من یه ماه زحمت کشیده بودم.میخواستم بلند بشم یه دونه بزنم زیر گوش سهیل که متوجه حرف های استاد شدم:

_ولی خانم طراوت همین چند روز پیش دوباره مقاله رو ارسال کردن و گفتن به اشتباه مقاله ی ناتموم رو فرستاده بودن.

چشمام گرد شدم.مغزم هنگ کرد.

_نمیخواستم از ایشون قبول کنم ولی وقتی اون مقاله رو هم مطالعه کردم دیدم با مقاله ی قبلی خیلی فرقی نداره فقط ناقصه.پس این اشتباهشون رو بخشیدم.

سرم رو انداختم پایین.بیشتر از اینکه بخاطر تعریف هایی که در ادامه استاد ازم میکرد شرمنده بشم توی فکر رفته بودم.کی مقاله رو فرستاده بود؟این فقط
میتونست کار سهیل باشه.دوست داشتم ازش بپرسم ولی اگه اینکاررو میکردم میفهمید از همه چیز اطلاع دارم...اگه واقعا کار سهیل بود چرا مقالم رو از اول گرفته بود.مگه هدفش از هک کردن لپ تاپم این نبود که جلوی من کم نیاره؟با مدادم روی میز ضرب گرفتم.چشمم هی داشت به سمت سهیل متمایل میشد ولی به سختی جلوش رو گرفتم.....

.......................................

هنوز از در کلاس خارج نشده بودم که گوشیم توی جیبم لرزید.اس ام اس اومده بود...بدون توجه به اسم ام اس از کلاس خارج شدم.شهلا هم دنبالم اومد.یه دونه زد پشتم و گفت:

_قضیه ی این تحقیق چی بود؟

با گنگی گفتم:والا خودم نمیدونم.موندم توش..

_الان عین چی داری ذوق میکنی مگه نه؟

بیحال نگاهش کردم.وقتی نگاه من رو دید سرش رو تکون داد و به نشونه ی تفهیم گفت:اوکی .افتاد.امشب چکاره ای؟

_واسه چی؟

_برو بچ میگن بریم پاتوق.

_نمیدونم.حوصله ندارم.

_بهونه نیار دیگه.میدونی از کی دور هم جمع نشدیم؟

گوشیم رو از توی جیبم در آوردم.اس ام اسی از سمت شهاب بود.بدون توجه به حرف های شهلا اس ام اس رو باز کردم.آدرس رو فرستاده بود و برای یه
ساعت دیگه قرار گذاشته بود...خیلی ناگهانی گفتم:نه نمیام شهلا جون.امشب خونه ی یکی دعوتم.

نفسشو با حرص بیرون داد و گفت:خب از اول میگفتی..نمیای سلف؟

_مگه تو بازم کلاس داری؟

ناراحت گفت:آره لعنتی.

_من میرم خونه.

_باشه.خداحافظ

از شهلا جدا شدم.رفتم سمت انتشارات.شماره ی ایرانسلی که برای مکالمات خودم و شهاب خریده بودم شارژ تموم کرده بود.وسط راه بودم که سهیل رو کنارم دیدم.بیتوجه بهش راهمو ادامه دادم.گفت:ساعت 5 میای دیگه؟

آه.اصلا یادم نبود...گفتم:نه..امروز نمیتونم بیام.

آروم گفت:هنوز ازم ناراحتی هلیا؟

یاد مقاله افتادم که برای استاد فرستاده بود.ایستادم و با لبخند برگشتم سمتش و گفتم:نه ناراحت نیستم.

چشماش پر غم بود:پس چرا نمیای؟

_امشب قراره با ابجیم برم بیرون.متاسفم.میتونی امروز خودت به تنهایی انجامش بدی؟

انگار که خیالش راحت شده باشه خندید و گفت:آره.این یه بار جور تو رو هم میکشم.


نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه: